سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سبکبالان
قالب وبلاگ

 

نام زیبای نقــــــی حکـــــــــ شـــــــد میان ســــــینه ام

بهــــــر هتاکان نام نامیـــــش پـــــر کینه ام

تا بگیـــــرد انتقام از آلــــــــ ابلیس زبون

چـــــشم بر راه ، منتظر بر مژده آدینه ام

شهادت جانگداز هادی امت بر مسلمین تسلیت باد

شهادت امام نقی علیه السلام


ابراهیم بن محمد طاهری گوید: متوکل عباسی نوعی دمل درآورد و نزدیک بود در اثر آن بمیرد.

کسی هم جرئت نداشت آهنی به بدن او رساند (و زخمش را عمل کند).

فتح بن خاقان (وزیر و نویسنده ترک متوکل) به متوکل گفت: ‌ای کاش نزد این مرد (امام هادی علیه السلام) می‌فرستادی، زیرا حتما او راه معالجه‌ای برای رفع مرض تو می‌داند.

متوکل شخصی را نزد حضرت فرستاد و او مرضش را به حضرت توضیح داد. پیغام آورنده برگشت و گفت: دستور داد، روغن خالص گوسفندی را یا گلاب مخلوط کنند و روی زخم گذارند. چون این معالجه را به آنها خبر دادند، مسخره کردند.

فتح گفت: بخدا که او نسبت به آنچه فرموده داناتر است… چنانکه فرموده بود، عمل کردند و روی دمل گذاردند. متوکل را خواب ربود و آرام گرفت. سپس سرباز کرد و هر چرک و خون داشت، بیرون آمد.

متوکل چون از بستر مرض برخاست، بطحائی علوی نزد متوکل بدگویی کرد که برای امام هادی پول و اسلحه می‌فرستند. متوکل به دربانش به نام سعید گفت: شبانه بر او حمله کن، و هر چه پول و اسلحه نزدش بود، بردار و نزد من بیاور.

http://takdid.com/wp-content/uploads/2012/06/hadi23.jpg

 

سعید دربان به من گفت: شبانه به منزل حضرت رفتم و با نردبانی که همراه داشتم به پشت بام بالا رفتم، آنگاه چون چند پله پائین آمدم، در اثر تاریکی ندانستم چگونه به خانه وارد شوم. ناگاه مرا صدا زد که ای سعید! همانجا باش تا برایت چراغ آورند. اندکی بعد چراغ آوردند. من پائین آمدم. حضرت را دیدم لباسی پشمی پوشیده و جانمازی حصیری در برابر اوست، یقین کردم نماز می‌خواند.

به من فرمود:

اتاق‌ها در اختیار تو. من وارد شدم و بررسی کردم و هیچ نیافتم. در اتاق خود حضرت، کیسه پولی با مُهر مادر متوکل بود و کیسه سربمهر دیگری، به من فرمود: جانماز را هم بازرسی کن. چون آن را بلند کردم، شمشیری ساده و در غلاف، در زیر آن بود، آنها را برداشتم و نزد متوکل رفتم، چون نگاهش به مُهر مادرش افتاد که روی کیسه پول بود، دنبال مادرش فرستاد، او نزد متوکل آمد. مادر متوکل به او گفت: هنگامی که بیمار بودی و از بهبودیت ناامید شدم، نذر کردم، اگر خوب شدی از مال خود ده هزار دینار خدمت او فرستم، چون بهبودی یافتی، پولها را نزدش فرستادم و این هم مُهر من است بر روی کیسه. متوکل کیسه دیگر را گشود، در آن هم چهار صد دینار بود، سپس کیسه پول دیگری بآنها اضافه کرد و به سعید دستور داد که همه را خدمت حضرت ببرد.

سعید کیسه‌ها را با شمشیر خدمت حضرت برد و عرض کرد: آقای من! این مأموریت بر من ناگوار آمد.

امام هادی در پاسخ این ماموری که – مانند بسیاری از کارگزاران حکومتهای ظالم اما بظاهر مسلمان -

خود را معذور می‌پنداشت، آیه آخر سوره شعراء را فرمودند:

« ستمگران بزودی خواهند دانست که چه سرانجامی دارند »

منبــــع:

الکافی 1/499

 ایام شهادتشان تسلیتـــــــــ

  

 

 


[ سه شنبه 92/2/24 ] [ 5:10 عصر ] [ برقامت رعنای شهیدان صلوات ] [ نظر ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

موضوعات وب